، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین آتاناز من

اولین سیزده بدر آتاناز

  به نام خدای بزرگ و مهربون  پنج شنبه 13 فروردین ماه از سال 1394 سلام آتاناز قشنگ و نازم دختر ناز و قشنگم همدم فردای بابا  سر بزار رو سینه من حرف بزن برای بابا              این تویی شعر تولد تویی آوازی دوباره   تویی از فصل بهاران واسه آغازی دوباره   دختر ناز منی تو شعر و آواز منی تو   با طلوع این تولد تازه آغاز منی تو   غنچه تازه باغی که شدی فصل بهارم   تو رو دوست دارم ببینم تا نهایت در کنارم   روزا خورشید خیلی دوره اما دنیا سوت و کوره   اما با خنده لبهات غصه از قلب ما دوره   دخ...
3 تير 1394

ماهگرد آتاناز من

  به نام خدای بزرگ و مهربون چهارشنبه 5 فروردین ماه از سال 1394 است. سلام فرشته نازنازی مامان عزیز مامان امروز یک ماه از تولدت گذشت و ماه پیش تو این روز با هزار دلهره و استرس و سرشار از شوق منتظرت بودیم دلهره از اتاق عمل و شوق از لحظه به آغوش کشیدنت . ولی بعد از گذشت یک ماه راحت بغلت میکنم و بوست میکنم جیگرم . راستی خانومی من ; وارد سال 94 شدیم و بازم تصمیم دارم که ادامه ی خاطراتم و بنویسم : عاشقانه هایی که نوشته میشود... خاطره هایی که در انتظار دیدن تو به وجود می آیند ... خاطره هایی از تو , از هدیه ای که خداوند به ما عطا کرده ... با امید به روزی که با چشمان زیبایت این خاطرات را بخوانی و بدانی که چ...
3 تير 1394
1